سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند : اى امیر مؤمنان چه مى‏شد اگر موى خود را رنگین مى‏کردى ؟ ] رنگ کردن مو آرایش است و ما در سوک به سر مى‏بریم [ و از سوک رحلت رسول خدا ( ص ) را قصد دارد . ] [نهج البلاغه]

بسم الله

سلام و رحمت الله

عید غدیر هرسال باهم میرفتیم عیدی ساداتی از نوع همکار!

سید باقر-ت و سید عطاءالله-م و سید حسن-ن رو با همین عید دیدنی ها میشناختم

عید امسال قدری فرق کرد و به خونه سید حسن نرسیدیم و جالب شد که عیدی امسال در جمع دوستان دانشجویی رقم خورد.

بعد از 16 آذر بود و جو کاملا تحت تاثیر وقابع و بیانیه. انگار نه انگار اونجا خونه سید اینا بود نه اتاقش در محل کار!

هر کس حرفی میزد و تا جایی که یادمه کسی روزه سکوت نداشت و اگر هم داشت شکسته بود.تلخ بود!حرف سید چیزی بود و حرف ما چیزه دیگه و غافل از اینکه بابام جان این آقا سید فرمانده ماست!دیگه هر چقدر هم بشه خورده گرفت نمیشه پا روحق گذاشت و هرچی دلت خواست و نخواست رو به زبون جاری کنی... تجربه و مصلحت اندیشی و بفکر مجموعه بودن در ماها هرچقدر هم زیاد بود دیگه از آقا سید بیشتر نبود..تحت تاثیر همین جو بعضی از دوستان که مطمئنم در تمام دوران فعالیتشون سر جمع 30 دقیقه حرف سید رو نشنیده بودند و شناختشون صرفا از جانب امسال ما بود حرفایی رو پروندند(!)که با هیچ منطقی نمیشد...

کاش فردای اون روز رفته بودیم و ازش عذر خواهی کرده بودیم هرچند مطمئنم هیچ چیز رو بدل نگرفته بود.

......................................

خیلی وقت پیش ها بود

من،علی آقای-ش و سیدوهاب-ح جلوی امامزاده داخل ماشین بودیم.علی خیلی داغون بود..بعد از برگزاری تنویر1 حالا خیلی جو رو برای تنویر2مساعد میدید و اصلا توقع نداشت فرمانده پایگاهش نه بیاره!خدا خیرش بده سید وهاب با جلسات جداگانش نقش "چینی بند زن" رو خوب ایفا کرد و تنویر2 به شهید علم الهدی واگذار و برگزار شد.

حین برگزاری هم برنامه داشتیم واسه صدا وسیما گزارش بفرستیم که با وجود همکاری محمد-الف بدلیل غیر حرفه ای بودن تجهیزات مقدور نشد و محمد که گزارشگر شده بود در فیلمها آرشیو شد(خدا رو چه دیدید؟این پشت صحنه ها یه روز به اکران در میاد!!)

..................................

اگر ما نیروهای یک فرمانده ایم ، فرمانده نیز خود نیرویه یک فرمانده دیگر بشمار میرود. همانطور که ما توقع داریم دیگران هم توقع دارند.همونطوری که اشراف ما نسبت به مسئله ای خوبه،اصولا اشراف فرمانده نسبت به جمیع مسائل بیشتره.یادمه علی-ش میگفت "مسعود همون حرفا و انتقاداتی رو بمن میزنه که من به محمد- س میزدم!"

عجیبه که خیلی چیزا تکراری شده!برادر یا پسر عموی همین لیلا خانومه اوتادی (رجوع به سریال اشکها و لبخندها!)شرکت کننده راهیان اون سال شد و حرفها و حدیثاش از بین نرفت تا اردوی خودمون که...!

حالا از ما گفتن بود!

یاحق


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط بسج و ما 88/2/7:: 3:27 صبح     |     () نظر